کارهای جدید عشقم ...
سلام مامانی ... بلاخره واکسن چهارماهگیت و زدی ... مامانی تو رو 5 روز دیرتر برد مرکز بهداشت تا واکسن بزنی ... آخه مامان شکوه تهران بود و گفته بود صبر کنین تا من بیام ... روز جمعه رسید و شنبه صبح پدر اومد دنبال ما تا بریم مرکز بهداشت ... و از اونجایی که مثل همیشه مامانت طاقت دیدن آمپول خوردن شما رو نداره ، مامان شکوه هم با ما اومد ..ماشا... مثل شیر بودی ... گرچه صدای جیغت مثل یک خنجر تو قلب من فرو می رفت و منم اشک می ریختم ... نفس مامان تا شب خونه مامان شکوه بودیم و من هر 4 ساعت (البته 3.5 ساعت چون می ترسیدیم تب کنی ) بهت استامینوفن می دادم ...شب دیگه تب نکردی و منم استامینوفن و قطع کردم اما فرداش باز بی تابی می کردی و تب سنج و که زدم دیدم...
نویسنده :
مامان رایان
0:48